از روبیکهای حل شده بیزارم و وقتی روبیکی زیر دستم گرفتار میشود، شروع میکنم به جابجایی بیهدف ردیفها و ستونهاش. تا جایی که دیگر هیچ رنگی سر جایش نباشد و وقتی…
یک ماه آزگار است در این شهر دراندردشت دنبال خانه میگردیم. خیابانی نیست که نرفته باشیم و بنگاهیای نیست که شمارهی تلفنش را توی گوشی نداشته باشم. این آخریها یک…
نمیدانم فیلم مستر نوبادی را دیدهاید یا نه، فیلم داستان زندگی پیرمردی است ۱۱۸ ساله که آخرین انسان میرای روی زمین است. روایت زندگی نیمو از یک ایستگاه قطار آغاز…
یک:
در شلوغیهای پاییز بود که فاطمه دربارهی بزرگتر شدن کمکس و ایدههایی که داشت برایم گفت. گفت و گفت و گفت و دست آخر دعوتم کرد از همان روز به بعد، نه فقط به…
یک ماه است چیزی ننوشتهام. در این یک ماه ولی خیلی چیزها تغییر کرده است. نخست اینکه خودم را از اضافات زندگی رها کردهام. روی برخی از رابطهها، اگرچه خیلی خیلی…
چند شب است که خواب درست و حسابی ندارم و تا چهار و پنج صبح بیدارم. البته به این بیدار ماندنهای شبانه از زمان دانشجویی عادت دارم. راستش هنوز هم شب را به روز…