آوردهاند که نوشروان وقتی مر بزرگمهر را محبوس کرده بود، و مدت حبس او مُتَطاول(طولانی) شده، و به سبب طولِ مکث چشمهای او ضعیف گشته و در نور باصرهٔ او خللی عظیم…
آوردهاند که در آن وقت که سلطان محمود، رحمه الله علیه، به غزوهی سومنات رفت و آن دیار کفر را به سُمّ مراكب بادپای خراب گردانید، و آن بتخانهها را بسوخت، گویند…
"و سنَحیا بعد کُرباتنا ربیعا، کاننا لم نذق بالأمس مُراً"
«و پس از اندوههایمان همچون بهار زنده خواهیم شد گویی که انگار هرگز مزهی تلخی را نچشیدیم ...»
یک::…
شب سوم یا چهارم بود. در همان موقعیت همیشگی خوابیده بودم. سرفهها میرفت و میآمد. بدنم داغ بود و میلرزید. برای یک لحظه و یک ثانیه احساس کردم موجود اضافی دیگری…
چند شبی بود خواب میدیدم دورهم جمع شدهایم. بابا یک جایی نشسته و دارد برایمان چایی دم میکند و یا اینکه درحال ورق بازی است. یک وقتهایی هم خواب میدیدم سوار…
صدای لپتاپ را بستهام و حوصلهی اینکه بلند شوم و در تاریکی دنبال سیم هندزفری بگردم را ندارم. به جایش نشستهام و این دو دقیقه را بدون صدا و فقط با تکیه بر تصویر…