فوتر کمک
مرور رده
از گوشه و کنار زندگی
همچون بهار زنده خواهیم شد
"و سنَحیا بعد کُرباتنا ربیعا، کاننا لم نذق بالأمس مُراً"
«و پس از اندوههایمان همچون بهار زنده خواهیم شد گویی که انگار هرگز مزهی تلخی را نچشیدیم ...»
یک::
یادم نیست این…
در سینهام تیوپ پنچری میتپد
شب سوم یا چهارم بود. در همان موقعیت همیشگی خوابیده بودم. سرفهها میرفت و میآمد. بدنم داغ بود و میلرزید. برای یک لحظه و یک ثانیه احساس کردم موجود اضافی دیگری درون ریهام نفس…
هفتخان کرونا
چند شبی بود خواب میدیدم دورهم جمع شدهایم. بابا یک جایی نشسته و دارد برایمان چایی دم میکند و یا اینکه درحال ورق بازی است. یک وقتهایی هم خواب میدیدم سوار پراید ۱۴۱ بابا…
روز تولد، بیستوچهار ساعت سبز
اگر تا همین یک هفته پیش یا شاید همین بیستوچهار ساعت پیش میپرسیدید که نظرت دربارهی روز تولد چیست؟ میگفتم: «یک روزی مثل دیگر روزهای عمر. چه فرقی میکند اصلاً؟»
امشب اما…
من ربات نیستم آقای عزیز
به مرحلهای از زندگی رسیدیم که هر روز و هر لحظه منتظرم یک نفر وسط چهارراه مقابلم سبز شود و بگوید: «کپچا! ثابت کن ربات نیستی تا بذارم بری.» بعد هم تصویری درهم ریخته از چهارراه…
ای طبع سازوار چه کردم تو را چه بود
در تمام افعال فارسی، اگر یک فعل بیانگر اکنونم باشد، همین فعل ژکیدن است.
ژکیدن: با خویش دمدمه کردن از دلتنگی، در خود همی تنیدن و همی گفتن نرم نرم به تندی و خشمآلودگی.…
از گفتن و نوشتن
«نه چیزی هست که بگویی؛ نه چیزی که با آن بگویی؛ نه چیزی که از آن بگویی؛ نه توانی برای گفتن و نه میلی به گفتن. اما باید گفت....»
«فقط روزهایی که مینویسم»
«آرتور کریستال»
مسی پشت جعبهی پیانو
مسی با پیراهن شمارهی ده بارسا نشسته پشت جعبۀ پیانو و برای دل خودش یک آهنگ کلاسیک را مینوازد. صدای نخراشیده بلندگوی ایستگاه قطار چیزهایی را به فرانسه میگوید. مسی اما…
از گوشه و کنار خاطرات، به یاد نمایشگاه کتاب تهران
یک بار خاله گفته بود: «نمایشگاه کتاب میروید برای چه؟» و به شوخی یا جدی گفته بودم: «برای دیدار!»
نمایشگاه کتاب در تمام این سالها برای من جایی برای دیدار هم بوده. دیدار با…