فوتر کمک
اینکه روزها، روزهای خوبی نیست و شبها هم شبهایی است طولانی باعث شده تا یکبار دیگر بروم سراغ اسطورهها و دنیای اعجابانگیزشان. خدایان یونان را اغلب میشناسید. از هرا و آتنا گرفته تا دیگر خدایان کم و بیش معروفش. در این بین اما برخی خدایان ناشناخته هم هستند. خدایانی به قول ما فوتبالیها قدرنادیده (آندرریتد)، که کمتر کسی به سراغشان رفته است.
یکی از این خدایان قدرنادیده موموس (momus) نام دارد و معروف است به خدای طعنه و کنایه. موموس بیشتر به خاطر نقاد بودنش شهره است و همین زبان سرخش بوده که سر سبزش را در کوههای المپ بر باد داده است.
فکر کنید شما یکی از خدایان المپ باشید و هرروز چشم باز کنید و در المپ بچرخید و از خدایان دور و برتان ایراد بگیرید. کارها و رفتارشان را نقد کنید. حرف بزنید و دست بگذارید روی نقاط ضعف تمامی خدایان. خدا هستند که باشند، دلیل نمیشود اشتباه نکنند. دلیل نمیشود به کارشان خردهای وارد نباشد. هیچ دیدگاه و عملی نیست که صد در صد درست باشد. برای همین نگاه شکاک و ریزبینانه است که موموس را خدای نویسندگان و شاعران هم میدانند. راستش به شخصه ترجیح میدهم خودم را به ضرب و زور بچسبانم به نویسندهها و موموس را دوست داشته باشم، تا اینکه بروم سراغ دیگر خدایان خوش قیافه و زورمند و توی دلبرو. (البته باز حساب هفاستئوس آهنگر و سیزیف را از دیگر خدایان جدا کنیم. احترامشان به هرحال واجب است.)
یکی از روایتهای معروف دربارهی موموس برمیگردد به قضاوت دربارهی کارِ دست سه تن از خدایان. آتنا، پوزئیدو و هفاستئوس سه تن از خالقان توانمند المپ هستند. خدایانی که هرکدامشان ادعای برتری دارند. آتنا سازندهی قصری است سنگی. پوزئیدون به گاو ثورش (Taurus) مینازد و هفاستئوس هم خالق نخستین زن زمین، پاندوراست. دعوا بالا گرفته و هرکدام از این سه خدا خودش را برتر از دو خدای دیگر میبیند. خب، موموس خدای ارزیابی و انتقاد است. پس از او دعوت میشود تا دربارهی کارشان قضاوت کند. پس سفر کنیم در زمان و برویم به روز قضاوت موموس:
موموس در جمع خدایان نگاهی به این سه مخلوق انداخت. در ابتدا به سمت خانهی زیبای آتنا رفت و گفت: «چیز خوبی است. اما یک اشکال بزرگ دارد! اینکه ای کاش آدمی وطنش را همچون بنفشهها میشد با خود ببرد هرکجا که خواست!» حالا البته نه به این شکل، اما ایرادش به خانه آتنا این بود که چرا قصر سنگیاش چرخهایی آهنین ندارد؟ که اگر خواستیم به سفر برویم، بشود از آن استفاده کرد.
بعد نوبت به پوزئیدون رسید. موموس دور و بر گاو ثور تابی خورد و گفت: «موجود با قابلیتی ساختی! اما یک عیب بزرگ دارد. اینکه چشمهای این گاو زیر شاخهایش قرار گرفته؛ به نظرم بهتر بود چشمها روی شاخها قرار میگرفت! این شکلی موقع حمله باز هم میتوانست پیش پایش را ببیند و تواناییاش چند برابر میشد.» خب پوزئیدون که خدای کمی نبود، خدای دریا بود و اعتباری داشت. برای همین کمی دلگیر شد و دوست داشت سر به تن موموس نباشد، اما جلوی دیگر خدایان کاری از دستش برنیامد.
و اما بشنوید از هفاستئوس ارجمند. ساختهی دست هفاستئوس زنی بود زیبا، نخستین مخلوق زمینی که پاندورا نام داشت. موموس از پاندورا خیلی خوشش آمد، اما باز آنقدر گشت و گشت تا یک ایراد جزئی در پاندورا پیدا شد. رو کرد به خدایان و گفت: «کاردستی هفاستئوس فوقالعاده است. اما ای کاش بر قلبش دریچهای بود. به شکلی که میشد فهمید در قلب و ذهنش چه میگذرد!» (از نظر من که راست میگفت! این عیب، همچین هم عیب کمی نیست.)
از نظر موموس تنها خدای بی عیب و ایراد آفرودیته بود. الههی عشق و زیبایی. البته او هم درنهایت از گزند انتقادها در امان نماند. موموس به صندلهای آفرودیت ایراد میگرفت و معتقد بود صندلهای این خدای زیبا، زیادی قیژ قیژ میکند و روی اعصاب خدایان است!
حساب و کتاب زئوس هم که مشخص است. اصلاً زئوس سراسر ایراد است. برای دیدن ایراداتش نیازی به موموس بودن نیست. زنبارهای که به هیچ چیز و هیچ کسی رحم نمیکرد. فقط از بد روزگار خدای خدایان بود و نجات دهندهی آنها. به همین خاطر کسی جرئت نمیکرد رو به زئوس بگوید بالای چشمت ابروست. موموس اما زبان سرخی داشت و چند باری به زئوس تاخت و زنبارگی او را به چشمش آورد. خلاصه که همین تاختنها و زبان سرخش بود که باعث شد از کوه المپ رانده شود.
رانده شدن موموس به زمین همزمان شد با قدرت گرفتن آدمیان. بر تعداد آدمیان کرهی خاکی هرروز افزوده میشد و کشف آتش و هنر ذوب فلزات حسابی آنها را قدرتمند کرده بود. زئوس از قدرت گرفتن آدمیان وحشت داشت. به همین خاطر یکبار دیگر موموس را به المپ آورد، تا بلکه عیب و ایراد کارش را پیدا کند. موموس هم وقتی به المپ آمد، فکر کرد وقت خوبی برای تلافی است. پس در جواب زئوس نه گذاشت و نه برداشت، گفت: چارهی کار آفریدن زنی است زیبا، که تمامی مردمان برای به چنگ آوردنش دست به سلاح شوند و به این شکل خودشان را نابود کنند. با این پیشنهاد درواقع داشت به خود زئوس و بنبارگیاش طعنه میزد، اما زئوس با تمامی خدای خدایان بودنش متوجه این طعنهی سنگین نشد. در نتیجه تصمیم به تولد هلنا گرفت و یونانیان را به جنگ تروا هدایت کرد.
موموس در اغلب تصاویر با ماسکی به یک دست و عروسکی به دست دیگرش نشان داده میشود؛ که بیشتر نمادی است از دیوانگی. خدایی که فکر میکنم چوب انتقاداتش از دیگر خدایان را خورده، وگرنه منتقد بودن و یافتن عیبهای یک سیستم از اتفاق کار سطح بالایی است. باور ندارید، نگاهی به دور و اطرافتان بیاندازید و ببینید نقش ناظران کیفی و حسابدارها در دنیای امروز چقدر پررنگ است.