فوتر کمک
مسی پشت جعبهی پیانو
مسی با پیراهن شمارهی ده بارسا نشسته پشت جعبۀ پیانو و برای دل خودش یک آهنگ کلاسیک را مینوازد. صدای نخراشیده بلندگوی ایستگاه قطار چیزهایی را به فرانسه میگوید. مسی اما بیخیالتر از این حرفهاست که این صدای نخراشیده از این لحظه بیرونش بیاورد. در همین حس و حال است که ره گذری از پشت به او نزدیک میشود. نیمنگاهی به پیانو و شمارهی ده میاندازد و بعد نزدیکتر میآید و شروع میکند به فشردن کلیدهای پیانو. نُتها یکی پس از دیگری به پرواز در میآید. آهنگ از یک تکنوازی کلاسیک، تبدیل میشود به یک بداههنوازی دو نفره. فقط چند ثانیه زمان نیاز است تا مرد غریبه و شماره ده بارسلونا به هماهنگی برسند. گویی موسیقی زبان مشترک هر دوی آنهاست؛ که مهم نیست او احتمالاً یکی اهل فرانسه است و آن یکی توریستی که گذرش به ایستگاه قطار پاریس خورده.
برای من این هفت دقیقه و سی ثانیه فقط یک کلیپ موسیقی یا یک کلیپ پر زرقوبرق برای شبکههای اجتماعی نیست. وقتی این چند دقیقه را میشنوم، وقتی مسیِ پیانونواز را میبینم که چطور با غریبهای دست به همنوازی میزنند، به مفهومی فکر میکنم که اسمش را میگذارم «زبان مشترک».
مهم نیست شما فارسیزبان هستید یا به زبان ایتالیایی صحبت میکنید. مهم نیست اهل کاتالونیای اسپانیا هستید یا توریستی روسی که دست برقضا چند روزی به فرانسه آمده است. مهم نیست از کاشان و پشت لپتاپ فوتبال چلسی را ببینید یا در کافهای نزدیک ورزشگاه استمفوردبریج لندن. در تمام این رویدادها یک چیزی وجود دارد که این لحظهها را به هم وصل میکند. یک بار موسیقی است، یک بار فیلم است، یک بار فوتبال است، یک بار کتاب و کتابخوانی است و همینطور بگیریم و برویم جلو.
رضا مارمولک میگفت به تعداد تمام انسانها راه برای رسیدن به خدا هست و من اضافه میکنم که به تعداد تمام انسانها، و شاید چند برابر تمام انسانها، زبان مشترک وجود دارد. زبان مشترکی که میتواند آدمها را به هم پیوند دهد و برایشان فرصت همنشینی پیش بیاورد.
برای من فوتبال، موسیقی، کتاب و داستان در این سالها زبان مشترک بوده. به کمک اینها با آدمهای زیادی ارتباط برقرار کردهام. یکبار استادی از استادان دانشگاه گفت: «دنیای ما به اندازۀ تعداد آدمهایی که میشناسیم بزرگ است.» گفته بود: «هرچقدر با آدمهای بیشتری دمخور باشید، جهانتان گستردهتر میشود.» و من این یگانه جمله را سالهاست گوشۀ دفترم دارم. این زبانهای مشترکی که از آنها گفتم، ابزارهایی بودهاند برای گسترش دادن جهان اطرافم.
این روزها اما دارم راهها یا بهتر است بگویم زبانهای مشترک جدیدتری را برای گسترش جهان اطرافم امتحان میکنم. از حضور در تیمهای دوچرخهسواری کوچک گرفته تا حضور در جمعهای فوتبالی-توییتری تا عضو شدن و حضور در گروههای کاری بزرگتر. چالشهایی که قبلاً جرأت نزدیک شدن به آنها را هم نداشتم. خواه ناخواه باید اعتراف کنم که در گذشتهی نه چندان دور، آدمی بودهام که تنهایی جزء جدایی ناپذیر زندگیام بوده. و خب حالا که دارم خودم را به جمعهای بزرگتری پیوند میزنم، این برایم سخت مشکل است. راستش امیدوارم آخر و عاقبتش به یک بداههنوازی زیبا ختم شود. به بداههای که هم خودم را سر کیف بیاورد و هم آدمهای اطرافم را.
اگر دوست داشتید، از زبانهای مشترکتان بگویید. از چیزهایی که شما را به دنیای بزرگتری وصل میکند.
این قطعهای که مسی میزنه منو یاد una mattina تو فیلم intouchables میندازه. بگید اشتباه نمیکنم :)))
از اتفاق ذهن خودم رو خیلی مشغول کرده بود که قطعهی اصلی چیه؟ 🙂
الان که گفتی یادم اومد. آره درست میگی. همینه دقیقاً.
مدتها بود میخواستم چیزی در این خصوص بنویسم که با این پستت بهونهٔ کافی محض کنار گذاشتن تنبلی دستم اومد و همین روزا پستش میکنم 🙂
ارادتمند 🙂
منتظریم پس.
انگار مسی هرجا باشه بهترین پاسهای دنیا رو میده. راهت میندازه و با خودت میبرتت اون بالا بالاها. محشر بود سعید فیلمش خیلی ممنون
قربانت. 🙂
فوروارد بشم، مسی شدن بلدی؟
چه زبان مشترک خوشحس و حالی بود :))
سلامت باشید.
آره واقعاً. خودم خیلی حس و حال خوبی ازش میگیرم.
موسیقی، و در بعد وسیعتتر، هنر زبان مشترک کائنات است.
موافقم با این حرفتون. کاملاً.
اینترنت به صورت کلی فرصتی ایجاد کرده که زبان مشترکی برای دنیا بشه، با محتوای تصویری، صوتی و حتی نوشتاری. من به شخصه با اینترنت زبان مشترکی پیدا کردم برای ارتباط با دنیا و واقعاً تجربیات جالبی داشتم.
فضای مجازی و اینترنت حقیقتاً فضای خوبی برای ارتباط برقرار کردن با دیگرانه. چقدر با این حرفت موافقم آقا آرش.
چه حس غریبی داشت این کلیپ 🙂
یه پیانو هم بود تو ایستگاه مرکزی لاهه، قبل کرونا لیلی هم می رفت هی دکمه هاش رو میزد، بعد بچه های دیگه هم می اومدن با هم میزدن، چندنوازی غریبی بود
یک زبان مشترک کودکانه بوده برای خودش 🙂
امیدوارم زودتری باز فرصت پیانونوازی فراهم بشه.
چه خوش و غریب بود این کلیپ…
آممم زبان مشترک برای من… خب میتونه ادبیات باشه، شعر و داستان و جستار و … مهم هم نیست که توی هیچکدومشون نه تخصصی دارم نه سواد آکادمیک؛ هر جا که صحبت از «کلمهها» باشه شاخکهای منم تیز میشن:)
یکی هم وبلاگ که من رو به خیلیها پیوند زد!
پس بگیم کلمه. هر چیزی که به کلمه ختم بشه و به نوشته.
این طور چیزها سواد آکادمیک نمیخواد حقیقتاً. یک دل پر عشق و علاقه میخواد که میدونم داری.
مهمترينش وبلاگنويسي و داستاننويسي بود كه دریچۀ دو تا جهان زيبا و جذاب رو مقابلم گشودند.
چقدر مسی شبیه مسی نیست تو کلیپه:)
خب واقعاً مسی نیست. فقط مسی پوشیده. 🙂
.
وبلاگ برای من هم یک فضای زیستی خیلی خوبی فراهم کرد. یک فرصت ارتباط با دیگران، از آشنایی و همنشینی با بهترینها. حتا میتونم بگم اینکه الان توی این زمینهی کاری هستم رو هم تا حد زیادی مدیون وبلاگ هستم.
سلام، آقا اومديم يه مطلب از سايت قبليتون كپى كنيم هى ميگفت بامعرفت ها ماخذ رو هم ذكر ميكنن ! حتى وقتى يه خط كپى ميكردم تلنگر جالبى بود چطور اين كارو كردين به ما هم ياد بدين . باتشكر
سلام.
برو توی بخش مالکیت معنوی. سمت چپش یک کادر کوچکی داره. هر چیزی که داخلش بنویسی، موقع کپی برداری ته متن کپی میکنه. من توی اون کادر نوشته بودم: بامعرفته ذکر مأخذ میکنن. 🙂
تشكر فراوان براى توضيح:)
ارادتمند.
خب پس چرا همه میگن مسیه؟ داشتم به هوش و حواسم شک میکردم دیگه:(
نویسندهی متن یک مرضی داشت که به خاطر پیراهن طرف اون رو مسی معرفی کرد. 🙂