فوتر کمک
راستش دارم به آدمها، روابط اجتماعی و حرفها و حرکتها فکر میکنم. به حرفها و حرکتهایی که اغلب ناخواسته هستند، اشتباهی صورت میگیرند یا در نظر فرد انجام دهندهاش خیلی چیز مهمی به نظر نمیآیند. اما همین چیزهای ظاهراً غیرمهم، اثری اندک روی روح و روان طرف دوم این روابط میگذارد و وقتی همین اثرهای کوچک کوچک روی هم جمع میشوند، یکباره تبدیل به دریایی میشوند طوفانی. بعد حالا بیا و جمعش کن.
نمیدانم توانستم حرفم را به شکل واضح بیان کنم یا نه. برای اینکه کار از محکم کاری عیب نمیکند، یک مثال شخصی میزنم. منِ آقاگل به ندرت چیزی را به دل میگیرم (البته که این نظر شخص خودم است!)؛ اما همین آقاگلِ نویسنده، گهگاه از دست این و آن ناراحت شده و میشود. از خیلی چیزهای ساده هم ناراحت میشود. چیزهایی که در نظر طرف مقابل اهمیتی ندارد یا به چشمش هم نمیآید. البته که این ناراحتیهای کوچک، همینطور که سریع میآیند، سریع هم از بین میروند؛ اما اثرشان باقی میماند و ممکن است وقتی پنج شش مورد ناراحتی کوچک روی هم جمع شد، تبدیل شود به یک ناراحتی بزرگ و یک دلخوری کوچک. وقتی هم که این دلخوریهای کوچک روی هم جمع میشوند، کم کم یک دلخوری بزرگتر را پیش میآورند. خلاصه که همان اثرهای کوچک باعث دور شدنم از برخی آدمها شده و میشود.
یک مورد خیلی سادهاش، روزهای اولی که برگشته بودم به کاشان، رفته بودیم جایی مهمانی. چند نفری بودیم. جمع هم کم و بیش خودمانی بود (یا لااقل من اینطور فکر میکنم.) صاحبخانه در بدو ورود به هرکس که طالب قهوه بود، فنجانی قهوه تعارف میکرد. راستش من نه قهوهخورم و نه اگر تعارفم میشد، قبول میکردم. اما صاحبخانه حتا نکرد نظرم را بپرسد. حالا از روی آشنایی کمتر بود یا هرچیز دیگر، کاری ندارم. اما همین برخورد اول برایم ناراحتکننده بود؛ و با اینکه کینهای نیستم، اما این ناراحتی کوچک در دلم مانده. میگویم کینهای نیستم، چون آدم کینهای بالاخره کاری برای جبران کینههایش میکند؛ من اما هیچوقت به فکر تلافی نبودهام. فقط این حرکت به عنوان یک برخورد ناپسند در ذهنم مانده. خوشبختانه آن شخص هم دیگر رفتار ناراحتکنندهای در این مدت از خودش نشان نداده و عدد ناراحتیسنجم روی همان عدد یک مانده است.
از مثال بگذریم و برسیم به متن. فکر میکنم حالا دیگر حرفم واضح شده است. میخواهم برسم به اینکه کاش حواسمان بیشتر به اطرافمان جمع باشد. به روابطمان، به حرفهایی که میزنیم. به رفتارها، نگاهها، سرتکان دادنها، نادیدهانگاریها و خیلی چیزهای دیگر. چیزهایی که شاید در ظاهر کوچک به نظر برسند. حواسمان باشد برای چیزهای کوچک و ناراحتیهای کوچک مردم به ندرت دست به اعتراض میزنند و چیزی میگویند. اما همین ناراحتیهای کوچک روزی چشم باز میکنید و میبینید که تبدیل شده به یک ناراحتی بزرگ و یک اعتراض بزرگ. آنوقت است هزینهای که باید بابتش پرداخت کنیم، خیلی خیلی بیشتر است و دردناکتر.
حرف دیگری ندارم. همین.
حرف زدن برای همین وقتاست دیگه.
اینکه دلخور بشیم و سرد بشیم و بِبُریم ازش بدون اینکه روح طرف خبر داشته باشه، بیمعرفتیه.
مثل دو تا آدم عاقل و بالغ میشینیم حرف میزنیم و میگیم بابت فلان حرف یا فلان رفتار دلخوریم.
طرفم یا توضیح میده و قانعمون میکنه، با میگه همینی که هست. بهتر از خودخوریه به نظرم نه؟
مشکلات روابط انسانی اغلبشون با حرف زدن حل میشه.
زهرا هم چیزی شبیه همین حرف تو رو زد توی کانال.
موافقم با حرف زدن و خب دیدی که وقتای ناراحتی همیشه حرفم رو زدم. یا لااقل سعی کردم اینطور باشم.
حرف زدن همیشه خوبه. گفت و گو خوبه و ناراحتیای کوچک هم هزینه کمتری دارن.
اما یه وقتایی هم انتظار داری طرف اول یک ارتباط اجتماعی، یک سری چیزها رو رعایت کنه.
لااقل بیمحابا نباشه در رفتارش و فرض رو بر این نذاره که خب فلانی اگر ناراحت شد، خودش میگه.
خب مکالمه همیشه به فرایند دو طرفه است. تو ناراحتیات رو ابراز میکنی و اونم اگر حس کنه ناراحتی میاد جلو و صحبت میکنه.
اگرم این روند طی نشد از اون جانب و تعداد دفعاتش بالا رفت باید روی ادامه ارتباط تجدید نظر کرد.
چون دنیا ارزش تحمل آدمهای بیارزش رو نداره.
با این حرف موافقم. صد البته.