فوتر کمک
این یادداشت باید دیشب نوشته میشد. باید همینجا اعتراف کنم که دیروز حالم خوش نبود و بعد از باخت مسخرهی میلان به اتلتیکومادرید آنقدری بی حوصله شده بودم که دیگر دست و دلم به نوشتن نرود. نتیجهاش هم شد اینکه همان ساعت یک شب برگردم به تخت و بخوابم تا همین نیم ساعت پیش. این همه خواب وقتی عجیب میشود که دیروز لااقل دوازده ساعتش را خوابیده بودم و شاید اگر در حالت عادی بودم، دیشب را هم باید تا صبح بیدار میماندم. بگذریم، به هرحال بد هم نشد. لااقل حالا که صبح زودتر بیدار شدهام، این فرصت فراهم است که شب هم دوباره سروقت بخوابم و خواب روزانهام به هم نخورد.
شکست به خودی خود دردآور نیست. باختن جزئی از فوتبال است و این را در تمام سالهای تماشای فوتبال درک کردهام. اما باختی که به ناحق باشد، که سزاوارش نباشید، دردآورترین چیزهاست. درست مثل شکستها و بدبیاریهای زندگی. اینکه یک روز بدبیاری به سراغتان بیاید و در برخی از تجربهها شکست بخورید، طبیعی است. اما اگر همین شکست به ناحق باشد، اگر تا روزها بعد هم باز فکر کنید که حقتان شکست نبوده و باید مزهی شیرین موفقیت را میچشیدید، خب زجرآور است. این درست تجربهی من از بازی دیشب بود. از دیشب که به آن شکل مسخره باختیم، تا همین امروز صبح به انتقام فکر میکردم. به اینکه قرار نیست در روی یک پاشنه بچرخد و قرار هم نیست آقای سیمئونه و تیمش به این راحتی بزنند و فرار کنند. بازی برگشتی هم هست و انتقام گرفتن در چنین لحظاتی شیرینتر از عسل است.
اینکه حرف کم آوردهام برای نوشتن، دلیلش حال ناکوک دیروز است. روزی که از همان ابتدای ابتدا خوب نبود. از همان ابتدای ابتدا دلم میخواست بمانم توی تخت و از آن بیرون نزنم؛ که نزدم و ماندم همانجا. آنقدر که عقربههای ساعت گشت و گشت و ظهر شد و بعد به ساعت سه عصر رسید و تازه آن موقع بود که تنِ لَشَم را جمع کردم و به هر بدبختیای بود خودم را تا زیر دوش حمام کشاندم. ادامهی روز هم این طور گذشت که نشسته بودم پای لپتاپ، فیلم میدیدم، در فضای مجازی ولگردی میکردم و لابد نور از زخمهامان وارد میشد. بگذریم. حالا که چهارشنبه است و روز دیگری. اگر خشم باقی مانده از دیشب اجازه دهد، شاید روز بهتری هم باشد.
پ.ن تصویر شاخص: از خشم که حرف میزنم از چه حرف میزنم.