فوتر کمک
تا همین بیست و هفت دقیقهی پیش حواسم به تمام شدن شهریور نبود. حواسم به پایان تابستان هم نبود. اما همینکه ساعت گوشیام دوازده شد و بعد دوباره برگشت روی ساعت یازده، یادم آمد که شهریور رو به اتمام است و باید سلامی کرد به پاییز. اگر قرار باشد فصلهای سال را درجه بندی کنم، بدون شک پاییز را میگذارم اولِ اولِ اول. با یک اختلاف بالا نسبت به بهار و بعد هم نوبت به زمستان خواهد رسید و تابستان را هم اگر دستم بود، از کل لیست خط میزدم.
پاییز را به دلایل مختلفی دوست دارم. اول دلیلش خنکی بیشتر هواست. هوای پاییز با اینکه گاهی به سوزِ زمستان میزند، اما باز خنکای خوبی دارد. دلیل دومش برگهای زردشده و ریختهی درختان است. این یکی یادگار دوران کودکی است. از همان پنج شش سالگی دوست داشتم روی برگهای زرد شده جست و خیز کنم و صدای خرچ خرچشان را بشنوم. هنوز هم وقتی برگی روی زمین ببینم، اگر مناسبات بزرگسازی اجازه دهد، مسیرم را به سمتش کج میکنم و بعد خرچ! زیر پا لهش میکنم و مسیر را ادامه میدهم. سومین دلیلم برای دوست داشتن پاییز شب است. اینکه شبها کم کم بلندتر میشوند و روزها کوتاهتر، خودش دلیل مهمی برای دوست داشتن پاییز است. شب برای من وقت تنهایی است. زمانی که اغلب آدمها و ساکنین خانه خوابشان برده، سر و صدای اطراف کم شده و دیگر خبری از جار و جیر تلویزیون و ماشین لباسشویی و جاروی برقی و چه و چه نیست. سکوت است و سکوت. برای من که دوستدار تنهایی هستم، شب عجیب چیزی است. همین باعث میشود پاییز را بیشتر از هر فصل دیگری بپسندم.
دلیل دیگری هم برای دوست داشتن پاییز دارم، که شاید کمی عجیب به نظر برسد و اینکه ممکن است به مذاق خیلیها خوش نیاید. برای من پاییز فصل سامان گرفتن است. فصل رسیدن از بینظمی به یک نظم نسبی. نظمی قرض گرفته شده از دوران دانشآموزی و دانشجویی. سالهاست اول مهر برایم معنایی به این شکل ندارد، اما هنوز با آمدن مهر احساس میکنم زندگی نظم بیشتری به خودش میگیرد. به همین خاطر پاییز برایم امیدبخش هم هست. همین حالا میتوانم سه چهار تصمیم مهم را پیدا کنم که شروعش از همین پاییز بوده است.
خلاصهی کلام، اینکه شهریور تمام شده و قرار است وارد پاییز شویم، بینهایت خوشحالم میکند. مهم نیست مهرماه خوب یاشد یا بد؛ مهم نیست آبان ماهی بارانی باشد یا هنوز بوی مهر و تابستان را با خود به همراه بیاورد. سرمای استخوان سوز آذر هم برایم اهمیت چندانی ندارد. چیزی که برایم مهم است، همین خودِ خود فصل پاییز است. از همین حالا به تک تک روزهای پاییز امید بستهام. به روزهایی که قرار است چالش بزرگی باشد بین من اکنون و منِ آخر پاییز. جملهی مسخرهای از آب درآمد. اما لااقل خودم خوب میفهمم از چه چیزی صحبت میکنم. بگذریم که بیشتر از این هم دیگر حرفی نیست. این یک ساعت اضافه شده به جریان زندگی را هم صرف نوشتن کردم. حالا که فکرش را میکنم، تا باد چنین بادا. 🙂
همین و شب خوش.
امیدوارم پاییز اونقدر قشنگ باشه که همه غم تابستون رو بشوره و ببره.
امیدوارم امیدوارتر از هروقت دیگری.
دو تا پارگراف اول رو خوندم خنده ام گرفت انگار خودم نوشته بودمش! :دی به علاوه ی اینکه پاییز یه غمی داره که من اون غمه رو هم دوست دارم! و بارونش هم که دیگه گفتن نداره! :دی
آه امیدوارم زودتر هوا هم مثل تقویم پاییزی بشه و این تابستونِ بد امسال رو بشوره ببره…
آره. موافقم که حتا غم پاییز هم متفاوته. یک غم دلچسبی است. غمی که میشینه به روح و جسمت. تازهات میکنه.
منم فقط اومدم بگم که خیلیم تابستون قشنگه ای پاییز دوستان 🙂
اختلاف عقیده همیشه هست. 🙂
نظر شما هم مورد قبوله قطعاً.
حله.